گفت از صبح تا حالا چکارکردی
گفته بودم کار های دانشگاه رو انجام دادم
گفت روز های دیگه چی
گفتم صبر میکنم تا زمان بگذره
بعضی اوقات که کم پیش میاد میرم بیرون
گفت با کی
گفتنم بیشتر اوقات به تنهایی
حس کردم چیزی گفتم که زیاد و کاملا نرمال نیست، یا چون مکث کرد قاضی ای که همیشه توی ذهنم منتظر پشت میز قضاوت نشسته بود داد زد شما متهم اید، به تنهایی.
نپرسید چرا تنهایی
گفتنِ "بیشتر اوقات به تنهایی" باعث شد امروز کمی توی فکر باشم، توی سالن کنفرانس، توی موزه، وقتی زیر درخت های چنار قدم میزدم، وقتی مرغ سوخاری میخوردم، وقتی گوشواره میخریدم.
به تنهایی، تقریبا همیشه.
من همیشه از دوست داشتن میترسیدم، چون حس میکردم و میکنم که کسی، زیاد از بودن کنار من سرگرم نمیشه، و تلاش برای سرگرم کردن دیگری، یا دیگران، چیز جالبی نیست.
من همیشه اونا بودم که اگر سه نفر باشی، نمیتونی خودت رو وسط جا کنی و پشت سر راه میری و به دیالوگ ها گوش میکنی، اونی که نبودنش باعث احساس ناکامل بودن جمع نمیشه. اونی که کسی نمیگه چقدر خوب امروز فلانی رو دیدم.
من آدم سلام های کوتاه، جملات خورده شده و کلمات وصله پینهام، چون از دیگران میترسم.
مثلا رها، آدم خیلی خیال پرداز و خلاق توی داستان پردازی و ایجاد فضاست، و زیاد و گاهی بیهوده دروغ میگه، گاهی این بخش ازش رو یادم میره و وقتی اتفاق میوفته، میخوره توی ذوقم.
ماهی قناری، یادمه یه بار خیلی رندوم، مثل تمام حرف هاش که خیلی رندوم شروع میشن، گفت که من دوست خوبی نیستم، گفتم چرا، گفت چون من اونی نیستم که وقتی دوستم نیاز به کمک داشته باشه، حال و حوصلهی دلداری دادن بهش داشته باشم. روزی که زهرا مضطرب بود و ماهی قناری گذاشت و رفت، یاد دو سال پیش، توی مترو و دیالوگ ماهی قناری افتادم"من دوست خوبی نیستم"، ماهی قناری دوستی بود که موقعی که میتونی لبخند به لبش بیاری و باهات بهش خوشبگذره کنارته، و هر لحظه که به فروپاشی برسی، بعد از ارضا کردن حس کنجکاویش که چی تو رو به فروپاشی رسونده و سرگرم شدن با حس هیجان اطلاعات تازهای که کشف کرده ، ترکت میکنه. نه اینکه ماهی قناری آدم بدی باشه، نه،
ولی خب، من میترسم از، از هم مدرسه ایم و هم دانشگاهی هام؟ چرا هیچ وقت نتونستم واژهی دوست رو بکار ببرم؟
دستهی دیگه ای از آدم ها هم هستن که زیاد تمایلی به دیدنم ندارن، من خودم هم تمایلی به دیدن خودم ندارم، چه برسه به مردم.
اشکال داره به تنهایی؟ تنهایی من جنس خالصانه و عرفانی ای نداره، آدمی که با خودش به صلح رسیده باشه و از با خودش بودن، و کلا خودش بودن، لذت ببره. تنهایی من جنسی از فرار داره.
ناراحتم که چرا باعث شد، من به "به تنهایی بودنم" فکر کنم.
خودم خواستم به تنهایی باشم، چون به تنهایی بودن، کمتر ترسناکه.