پایان گیرد
پری لب جویی نشسته، پاهابش مثل دو مروارید در اب پنهان شده ، بر تن اش پارچه ای از زر که زیر نور اندک ماه میدرخشد در شب، لب های اش به مانند دو گلبرگِ در معرض باد ارام تکان میخورد و شعر را کودکانه زمزنه میکنند
پایان گیرد شب سیاه
پایان گیرد غم و آنگاه
پیش خواهم امد روزی
به سپیدیه
به سپیدیه
پری قافیه را گم میکند و باز خیره میشود به انتهای شب، دو چشم سیاهش میدرخشد و تلالو موج های کم رمق اب برایشان ایینه میشود.
صبح افسانه ایست که پری به وقت سوز سرما زمزمهاش میکند. پری تنهاست و تنهایی عمق شب را میشناسد.
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم اسفند ۱۴۰۲ساعت 20:18  توسط شَلَمبات زده |